سرودهی سایلان (افغانستان)
همه چیز از همین کافه شروع شده
و در همین کافه تمام میشود.
با من شو
و از شایعهها
از نگاهان خیره
و آیههای پوچ نترس
پیامبران اولوالعظم هم اینجایند
کافی است یک پیاله وتکا بنوشند
آنوقت مهربانتر میشوند
و دستهای کوچک ما را درک خواهند کرد.
□
نام آن درخت چه بود؟
که گنجشکها بر آن شدند
و صداها را ساختند
و صداها به هم شدند
و اجزای تن او را ساختند
پسری جوان را
بیست و یک
یا بیست و دو ساله
و گلویش
گلویش بدخشان بود
تاج محل بود
کوردوبا بود
گلویش فلسطین بود.
پسر
پسر
پسر
پسر
پسر
پسر
پسر
بر گرد تو میگردم
نه دور مربعی تهی
با خدایانی حسود
که تو را ممنوع کردهاند
میخندم به آنان
و تنگ میبوسمت
چه میتوانند؟
به دوزخ روانم کنند؟
و آنقدر عذاب دهند تا بگویم: «پشیمانم، پشیمانم»
اما
همان لحظه که دستهایم را باز کنند
باز به جستجوی تو خواهم شد
تو
پسری که زیر درخت انجیر آواز میخواند.
□
موعودی در کار نیست محبوبم
موعود همین کافه است
همینجا که تو رها شدهای
و مثل یک پر میرقصی
با من شو
و از هیچ چیز نترس.