نوشته احسان
«همیشه عشقی را میپذیریم که فکر میکنیم لیاقتاش را داریم».
لااقل استفن چبوسکی از آن کارگردانها نیست که متهم به خیانت به یک رمان محبوب، یا سانسور بخشهای غیراخلاقی آن بشود. او نه تنها کارگردان این اقتباس ادبی پرفروش تینایجری است، بلکه کتاب آن را نیز در سال 1999 خودش نوشته است.
داستان فیلم نیز مانند کتاب با زندگی چارلی (لوگان لرمن) شروع میشود که یک نوجوان مالیخولیایی است که در سال 1991 (سال وقوع داستان) سعی در انطباق خود با محیط جدید دبیرستان دارد. دعای او اجابت شده و میتواند وارد جمع دوستانی شود که در مرکزیت آنها پاتریک (ازرا میلر ) همجنسگرا و خواهر ناتنی او سم (اما واتسون) قرار دارند که سال آخر تحصیلیشان را میگذرانند. او به واسطه این دو به گروه دوستانشان راه پیدا میکند که از آن جمله مری الیزابت (مئی ویتمن)، دختری است که چندین بار به طرزی کنایهآمیز بودایی معرفی میشود و همین دختر به عنوان جادهصافکنی برای ورود چارلی به دنیای رابطه جنسی عمل میکند. چارلی از این مدخل ابتدا جایگاهش را میان دوستانش یافته و بعد به شناخت خود ميپردازد. در ادامه شاهد این خواهیم بود که چارلی چهطور محبوب جمع شده و رابطهای عاطفی با سم برقرار میکند اما همه این دوران خوش که به زحمت به دست چارلی اکنون اجتماعی آمده است، با پایان سال تحصیلی و رفتن دوستانش به کالج به باد میرود. چارلی که پیش از این نیز اختلالات روانیای را از خود بروز داده است، این بار با منشاء اصلی ضربه روحی قدیمیش که یک تجاوز جنسی از جانب خالهاش بوده است مواجه میشود و پس از رواندرمانی به زندگی عادیش باز میگردد.
اضطراب ناشی از ورود به دوره نوجوانی ممکن است برای هر کس نسبت به دیگری متفاوت باشد اما معمولاً فیلمهایی که درباره این سالهای اندوهبار و پر از سردرگمی ساخته میشوند، بهندرت از قالبهای شناخته شدهشان عدول میکنند. در مورد این فیلم هم همین قانون صادق است. البته اگر پایان و نتیجهگیری فیلم را کنار بگذاریم – پایانی که انصافاً حسابش را با دیگر فیلمهای همنوع خود جدا کرد. البته در فیلمهای کوئیر چنین نمونهای داشتهایم که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
فراتر از تمام این آب و رنگها، چیزهایی از این سالها باقی ماندهاند که بسیاری از ما از آنها تجربیاتی مشترک داریم و ترسها، رویاها و مورد آزار و اذیت قلدرها قرار گرفتن از آن جمله هستند و از آن رو که بسیاری از این ترسها و اشکها برایمان آشنا هستند، بسیار برایمان تأثیرگذار خواهند بود. در جریان داستان برای شخصیتها میگرییم اما این گریهها بیشتر به حال خودمان است.
آقای چبوسکی به جای آنکه سعی در تکرار ساختار قسمت به قسمتی کتاب بکند، ما را به دنیایی آشنا با خودمان و از دریچه نگاه چارلی، صدای او و با چند فلشبک و البته دوربینی شناور در همهجا در جریان داستان قرار میدهد. البته نتیجه آن نیز از پیش معلوم است که اصولاً تبدیل به محلی برای نمایش بازیگران جوان و خوشقیافه میشود و از همه هم شاخصتر ازرا میلر است که با اتکا به شوخطبعی و بذلهگوییهای منحصر به فرد و همجنسگرایانهاش تُرکتازی میکند. حضور ازرا میلر در این فیلم به نسبت زندهتر از لوگان لرمن و اما واتسون است.
یکی از جنبههای جذاب فیلم برای مخاطب همجنسگرا را میتوان ارجاعاتی دانست که در گوشه و کنار فیلم به چشم میآید و یکی از مهمترینهایش اجرای نمایش موزیکال و بسیار محبوب the rocky horror picture show است که توسط همین گروه دوستان اجرا میشود. البته رابطه بین برد و پاتریک نیز شاید مورد توجه قرار گیرد. برد شخصیتی محبوب در مدرسه است و دوست ندارد به عنوان یک همجنسگرا شناخته شود، پدری خشن و سختگیر دارد و هنوز به مرحله پذیرش گرایش جنسیش نرسیده است به نحوی که برای بودن با پاتریک هر بار مست میکند تا روز بعد بتواند ادعا کند جوری مست بوده که هیچ چیز از روز قبل به خاطر ندارد و این جریان هفت ماه ادامه دارد تا آنکه به قول چارلی آن کار را با هم میکنند و برد میگوید که پاتریک را دوست دارد ولی اگر پدرش بفهمد او را میکشد و او هم حتماً به جهنم خواهد رفت اما پاتریک از این راضی است که دیگر برای بودن با او نیازی به مست کردن ندارد. ناگفته پیداست که پدر برد بالاخره از موضوع باخبر میشود و گمانم بین شما کمتر کسی باشد که نتواند حدس بزند بعد از آن چه پیش میآید. فیلمهایی با این مضمون بسیار ساخته شدهاند اما آنچه که این فیلم را با همژانرهایش متفاوت میسازد پایانبندی آن است که البته شاید به نظر مخاطب همجنسگرا چندان نوآورانه نیاید. اگر به خاطر داشته باشید در چراغ نمونهای از این نوع داستانها را با معرفی mysterious skin گرک اراکی داشتیم که از قضا ترومای شخصیت اول این فیلم شباهت بسیار زیادی به برایان در mysterious skin دارد. البته mysterious skin فیلمی تلخ بود با پایانی بسیار غمانگیز ولی «مزایای گوشهگیر بودن» امیدوارانه خاتمه مییابد.
هفت اختلاف بزرگ بین کتاب و فیلم «مزایای گوشهگیر بودن»
«مزایای گوشهگیر بودن» استفن چبوسکی یک رمان کوتاه و تروَتمیز با قالبی نامهمانند و یکجانبه است که طی آن شخصیت اول داستان چارلی داستان را از طریق ارسال نامه به دوستی ناشناس روایت میکند. هرچند در فیلم، داستان بیشتر از یک دیدگاه بیرونی روایت میشود اما کموبیش هنوز هم به آن شکل نامهنویسی خود اشاراتی دارد و به نظر تغییر مناسبی را شاهد هستیم.
بیشترین دلیل موفقیت این فیلم خود چبوسکی بوده است که علاوه بر نوشتن کتاب، فیلمنامه را نیز خودش نوشته است و کارگردانی فیلم را نیز خود بر عهده گرفته است. خیلی ازاوقات رماننویسها در اقتباس ادبی حرفی برای گفتن ندارند و این خود دلیلی برای فوقالعاده بودن این فیلم است. چارلی، پاتریک و سم عزیزدردانههای چبوسکی هستند و او نیز به جای آنکه آنها را به دستِ دیگری بسپارد، خودش کمک میکند تا به خوبی بر روی پرده بدرخشند.
بیشتر تغییراتی که در فیلم به وجود آمدند موفقیتامیز بودند اما تنها دلیل آن این است که بیشتر تغییرات بسیار سطحی و کوچک هستند و هرگز به تغییر جهت اصلی داستان دست نمیزنند. در ادامه هفت تغییر عمدهای که بیشتر از همه به چشم میآیند را مرور خواهیم کرد.
خطر لو رفتن داستان
- چارلی در کتاب کمی بامزهتر، جسورتر است و لذتی که از حضور دوستانش میبرد نسبت به فیلم کمتر است. چون ما در فیلم از نقطهنظر چارلی به دنیا نگاه نمیکنیم، لازم نیست تمام مکالمات با خودی که او در هنگام صحبت با دوستانش انجام ميدهد را نیز بشنویم و چون این تنها وجهی از چارلی نیست که باید تماشایش کنیم، وضعیت ذهنی بیننده نیز آسودهتر خواهد بود.
- خانواده چارلی در فیلم حضور دارند اما در اکثر قسمتها به دلیل کمبود زمان و جریان روایی از متن داستان کنار گذاشته شدند. به این معنا که نمیتوانیم رفتار خشن و تند خواهرش را ببینیم. یکی از ناراحتکنندهترین قسمتهای داستان جایی است که خواهر چارلی از دوست پسرش سیلی میخورد و متعاقب آن، ساختار قدرت در روابط این دو شخصیت تغییر پیدا میکند. این اتفاق در فیلم هم روی میدهد اما اهمیت آن بسیار کمتر از آن چیزی است که در متن داستان شاهد آن هستیم.
- ما میتوانیم فضای پویای کلاسهای معلم چارلی، بیل را ببینیم. مطمئناً این کلاسها در کتاب نیز به تصویر کشیده شدهاند اما در فیلم میتوانیم بیل را به عنوان انسانی چند وجهی شاهد باشیم. او همچنان شعار معروف «همیشه عشقی را میپذیریم که فکر میکنیم لیاقتش را داریم» را ورد زبانش دارد اما مجبور است سوألهایی هم درباره مطالعات تابستانی داشته باشد. او برای چارلی به عنوان یک مربی رفتار میکند اما درعینحال شخصی است که سعی دارد شور و اشتیاق را در وجود دانشآموزانش شعلهور نگاه دارد.
- پاتریک صحنه را به آتش میکشد. میدانیم که پاتریک در داستان آدمی برونگرا، با شلوغکاریهای خودش است و رابطهی فوقالعادهای با خواهرش سم دارد. بااینحال پاتریکی که ازرا میلر ارائه میدهد بار کمدی چشمگیری دارد و شوخیهای نابی میکند، مخصوصاً در یکی دو صحنه که در کتاب نیز قرار ندارند و از آن جمله صورتی رنگ کردن ابزارآلات کلاس کارگاهشان است. بیش از هر شخصیتی که از دید چارلی شناختهایم، پاتریک بوده است که توانسته است به کاراکتر خودش هویت ببخشد.
- در صحنه تونل، آهنگ landslide فلیتوود مک با Heroes دیوید بوئی عوض میشود. شاید یکی از جزئیات کوچک باشد اما تاثیر بسیار زیادی بر روی فضای فیلم میگذارد. landslide آرام و البته کمی تراژیک است اما آهنگ بوئی شاد و بسیار پرحرارت است. این آهنگ به آن احساس «بیکرانگی» که سم از آن یاد میکند معنایی جدید میبخشد. به نظرم این بهترین تفاوتی است که کتاب با فیلم دارد.
- مفاهیم مذهبی متفاوتی در کتاب وجود دارند. ما هرگز از اقوام نزدیک چارلی و مخصوصاً پدربزرگ نژادپرستش چیزی نمیبینیم و در برداشت سینمایی، چبوسکی خانواده او را کاتولیک نشان میدهد. این کمی عجیب است چون چارلی در کتاب عنوان میکند که او به خدا اعتقاد دارد اما والدینش مذهبی نیستند. افزودن مذهب کمی فضای داستانی را تغییر میدهد اما به چبوسکی این اجازه را میدهد که راحتتر بین صحنههای مختلف حرکت کند.
- آخرین هدیه کریسمس چارلی به پاتریک که یک شعر غمانگیز با مضامین خودکشی است از فیلمنامه حذف شده است. شعر ربط چندانی به موضوع داستان ندارد. برای آنکه در فیلم خوانده شود هم بسیار بلند است اما بخش مهم و تأثیرگذاری در دوستی بین او و سم، پاتریک، مری الیزابت، آلیس و باب است. با از دست رفتن این شعر ضربهای به فیلم وارد نمیشود اما شاید خوانندگان کتاب دوست داشتند که آن را در فیلم نیز ببینند.
روی هم رفته، استفن چبوسکی توانسته است تمام بخشهای مهم و مورد علاقه طرفداران کتاب را روی پرده بیاورد و فیلم او در به تصویر کشیدن زندگی، رشد و بزرگ شدن در شهرهای حاشیهای آمریکا در اوایل دهه نود به موفقیت چشمگیری دست پیدا کرد. حضور این شخصیتهای محبوب کتاب روی پرده سینما دلپذیر بود اما حذف شدن بعضی قطعات و ارجاعات ادبی داستان نیز کمی غمانگیز بود. گرچه کتاب و فیلم از یک داستان یکسان استفاده میکردند اما در هر دو عناصر منحصر به فردی وجود دارد که آنها را از هم متمایز میکند. از وجود هم کتاب و هم فیلم «مزایای گوشهگیر بودن» خوشحالم و این از آن حرفها نیست که درباره آثار اقتباسی زیادی بگویم.